روزانه
سلام پسر گلم
ببخشید که حسابی شرمنده ام که بعد از این همه تاخییر اومدم...هم نتمون قطع بود هم اینکه یکم مامانی بی حوصله بود
آخه تو ماه رمضون که رفتم پیش دکتر گفت وزنت خیلی رفته بالا و برام یه آزمایش قند نوشت وقتی آزمایش رو دادم قندم بالا بود و کلی نگران شدیم من و بابا..منکه از همون توی ماشین که جواب رو دیدم زدم زیر گریه باباتم فقط التماسم میکرد که تورو خدا گریه نکن برا بچه خوب نیست ولی نمیتونستم خودمو کنترل کنم مامانی خیلی لحظه بدی بود دکترمم نوبت بهم نمیداد تا دوروز بعد واسه همین همش به خودم میگفتم باید انسولین بزنم،دیابت بارداری گرفتم و ......چشمت روز بد نبینه مامانی اومدیم خونه رفتم تو اتاقت و یه عالمه گریه کردم بعدش بابایی اومد گفت اینقدر گریه نکن تو که دکتر نیستی شاید جوابش خیلی بد نباشه و اینا..کم کم که آروم شدیم رفتیم تو نت سرچ کردیم و دیدیم واقعا خیلی حاد نیست و ما زیاد حساس شدیم..البته تقصیر من و بابایی نیست مامان جون تو خیلی واسمون عزیزی نگرانتیم گلم..
دو روز بعد یعنی تاریخ 7.5 93 روز قبل از عید فطر با کلی استرس رفتیم مطب خانم دکتر فقط زیر لب دعا بود که میخوندم برات مامانی وقتی رفتم داخل خانم دکتر ازم پرسید خوبی؟گفتم نه آزمایشم قندمو که دیدم خیلی حالم بد شد ولی دکتر تا دید گفت چیزی نیست نگران نباش الآن نامه بهت میدم برو پیش دکتر متخصص داخلی برات رژیم مینویسه بعدشم تو رو بهم نشون داد و گفت رشدش خوبه ماشا.. مامانی!بقدری مامان آروم شد با این جمله که فقط خدا میدونه...
بدو بدو اومدم پیش بابایی و گفتم قضیه رو اونم گفت دیدی خودت و منو بیخودی نگران کردی منم فقط سرم پایین بود..همون موقع رفتیم پیش متخصص و آقای دکتر گفت چه چیزایی رو تو خوردنش زیاده روی کردی تو این مدت؟منم گفتم مویز و خربزه خیلی خوردم و خرما..آقای دکتر هم گفت دیگه اینا رو نخور و برا یه هفته یه رژیم واسم نوشت که رعایتش کنم .......
روزای اول رعایتش برام سخت بود و حتی 1 بار فشارمم افتاد ولی دیگه عادت کردم بهش...
پنجشبه 17.5.93 رفتیم و یه آزمایش خونه 3 ساعته دادم که خیلی خسته کننده بود و دیگه برا مرحله آخرش داشتم ضعف میکردم.وبعدشم با بابایی اومدیم خونه و بابایی برام غذا حاضر کرد خوردم..دستش درد نکنه که اینقدر مهربون و دوست داشتنیه
روز شنبه 19.5.93 رفتیم مامانی برا جواب آزمایش خدا خودش میدونه من چه حالی بودم از وقتی سوار ماشین شدم یه کلمه هم حرف نمیزدم و فقط زیر لب ذکر میگفتم..بابایی نذاشت خودم برم جواب رو بگیرم و من بیرون آزمایشگاه منتظر موندم.وقتی بابایی اومد بیرون گفت دیدی گفتم چیزیت نیست..جواب رو که دیدم دیدم تمام عددها توی رنجه یه نفس عمیقی کشیدم و خداروشکر کردم..به مامانم زنگ زدم و گفتم که جواب آزمایشم خوبه مامانی هم گفت همش بخاطر زیاده روری تو خوردن خربزه و مویز بوده دختر جوون...
خلاصه که مامانی حالا منتظریم تا جواب رو فردا ببریم اول پیش دکتر متخصص داخلی و هم پیش خانوم دکتر خودم..دعا کن که دیگه ان قلتی توش نیاد و همه چیز اوکی باشه
البته هیچکدوم از اینا عذر موجهی نیست که من وبلاگت رو آپدیت نکنم زیر سبیلی ردش کن مامان جووونی الهی قربونت برم